شاید میخواهم بگویم که یک فاحشه ام و یا یک قدیسه *** لطفا کمی آغوش برایم بفرست .

يادم رفت ... يادش رفت

من بچّگی کردن یادم رفت طعم تُرش دویدن خندیدن جیغ کشیدن نقاشی کردن های روی دیوار.. دستان من دلتنگ اند برای قهرهای یک دقیقه ای برای خنده های زیر زیرکی. خسته ام از بزرگ بودن... من از این جمله های سه جزئی مفعول داری که با فعلِ« تحسین میکنم» ختم می شود، متنفرم... نمی خواهم کسی به حال من حسرت بخورد نمی خواهم مرا برای هم مثال بزنند. من می ترسم... من از دنیای آدم بزرگها می ترسم... چشمان من شانه های مادرم را کم آورده است بُریده ام از عاقل بودن از صبور بودن از خنده های حساب شده... کودکی ام را گم کرده ام گم شدم میان هیاهوی آدم ها. دلم بچّگی می خواهد یک بچّگی ناب و دست نخورده بک بچّگی ِ صورتی... ............... من تمان پول های قلّک شکسته ام را نذر کرده بودم... من و بابا...با هم... که اگر بزرگ نشوم تمام سکّه های قلّکم را عروسک بخرم برای آدم بزرگ هایی که گاه گاه دلشان هوای اسباب بازی میکند. خدا امّا... یادش رفت که بزرگی ِ من به پای او نمی رسد که من هنوز هم مثل بچّه ها دلم زود زود میگیرد خدا نذر کودکانه مرا یادش رفت...!




نه این من نیستم

سرش رو فرو کرد توی گودی گردنم انگار داشت خوشبو ترین گل دنیا رو میبویید لبخند زدم و توی دلم گفتم مرد ساده دل ، تو کجا و من کجا ! توی دل من دروغ های زیادی موج میزد و توی دل اون عشق بیداد میکرد تنش روی تنم حرم آغوشش میسوزاند مرا نگاهش مست و پر زشهوت ناب و دستانش به آرامی سینه هایم راچنگ میزد اینجا هم ملاحظه مرا میکرد و من بیش از پیش در دلم شرمنده او و پاکی نگاهش و آغوش امنش لبخندی به لب زد و گفت : درد که نداری خانومم ؟ و با لخندی پاسخ شنید ! نه ! در دل گفتم درد دلم بیش از اینهاست که تنم میکشد ! و لحظه ای بعد ک ی ر ش توی .... آخ چه فشار محکمی ! بمیرم دردت اومد ؟! معذرت میخوام ! لحظه ای بعد نفس های داغش رو دم گوشم حس میکنم میگوید دوستت دارم ؛ دیونتم عشقم و کمی آنطرف تر اسپرم هایی که توی دستمال ریخته میشند و مردی که از سستی اندامش لذت میبرد چقدر دیوانه وار دوستش دارم و چقدر دلکم فریبکار است دخترکی با سیمای مهربان و نگاهی نجیب اما ...... انتقام نیست ، شهوت نیست ، دام نیست ، ریا نیست ، دروغ نیست ، عشق نیست ، محبت نیست ، رویا نیست ، واقعیت نیست چه کنم با این دل ؟ چه کنم ؟ آه این من نیستم ، کاش این من نباشم چه کسیست فریاد میزند که این تویی زن ! پ.ن : برداشت آزاد ! پ.ن ٢ :‌مینوسم ! باید بنویسم ! چیزی به پایان راه باقی نیست




نویسه جدید وبلاگ

شاید میخواهم بگویم که یک فاحشه ام و یا یک قدیسه و شاید همین مترسکی که مدتهاست میشناسیدش




گزارش تخلف
بعدی